مروری بر خاطرات گذشته
نخود و بابایی خوابن دیر وقت نیست اما بابایی خسته بود و خدا رحم کنه نخودم که زود خوابیدی خواب به چشمام نیومد یاد گذشته ها افتادم دوست دارم بنویسمیشون که همیشه حفظ بشن دخترم از طریق بی بی چک بود که متوجه شدم شما تو دلمی باورم نمیشد راستش اصلن خوشحال نشدم از دستشویی که اومدم بیرون بابایی کلی منتظر بود با ناباوری گفتم ٢ تا خط رنگی شد بابایی کلی خوشحال شد منم کلی عصبانی از خوشحالیش افتادم دنبالش تو هال که بزنمش و بابایی فرارررررررررر اولین کسی که بهش گفتم خاله اسیلت بود بعد به مامانی اس دادم .. دخترم چند ماه اول حساس بودم از بابایی مثلن میخاستم منو کول کنه و تو خونه بچرخونه و بابایی بنده خدا منو کول میکرد یا میخاستم منو ر...
نویسنده :
عبیر
12:39